درس های زندگی

گلی بسيار عزيزم ، گر چه تعداد نامه هايت هر سال كمتر ميشود ولی اميدوارم كه پدرت را از نوشته های شيرين خودت محروم نكنی و در عين حال نامه هاي پدرت كه با علاقه و فكر برايت نوشته و می نويسد را هميشه مرور كنی و آنها را مثل كتاب و جزو درس خودت بدانی و شايد پدرت هم بتواند نقش يكي از معلمهاي تو را داشته باشد. ١٦ دسامبر ١٩٨٣ - ٢٦ آذر ١٣٦٢نامه های دکترنصرالله مقتدر مژدهی به دخترش

بخشی از شادی آورترین سال های نوجوانی و سال هایی که دور از پدرم در خارج از ایران زندگی می کردم، دریافت نامه های او بود. ارتباط ما در آن سال ها به طور عمده بر نامه نگاری متمرکز بود. تلفن هم البته بود ولی به دلایل ویژه ای، او نامه نگاری را ترجیح می داد. از طریق این نامه ها، پدر در حساس ترین سال های زندگی ام به نحو محسوسی در کنارم بود. این نامه ها فراتر از احوال پرسی یک پدر از دخترش بود. او با این نامه ها هدفمندانه تلاش می کرد فاصله های مکانی را از میان بردارد، همراهم باشد و در عین حال مرا توانمند سازد.

اکنون که خودم مادر دو فرزند نوجوان هستم، با تمام وجودم غم پدرم را از دوری چهار فرزندش به خوبی درک می کنم. اما او هیچگاه این غم را بروز نداد و شکایت نکرد. او کوهی بود استوار.

من بسیار انسان سعادتمندی بوده ام که این چنین پدری داشتم. او، به گواهی هر کس که او را از نزدیک دیده بود یا زندگی و تلاش های او را مشاهده کرده بود، انسانی بسیار ترقی خواه، روشنفکر، و انساندوستی بود. اما پیش از همه و بیش از همه او یک پدر بود، پدری که قلب دخترش را برای همیشه تسخیر کرده است.